loading...
| | | اینترنت تو را می خواند | | |
Ali بازدید : 239 سه شنبه 14 مرداد 1393 نظرات (0)

ماجرای جالب قضاوت بهلول

 

ماجرای جالب قضاوت بهلول

 

هارون الرشید درخواست نمود کسی را برای قضاوت در بغداد انتخاب نمایید

اطرافیان او همه با هم گفتند عادل تر از بهلول سراغ نداریم او را انتخاب نمایید

خلیفه دستور داد بهلول را نزد او بیاورند.....


Ali بازدید : 279 سه شنبه 20 خرداد 1393 نظرات (0)

داستان بهلول و شکستن سر استاد

 

روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید :

من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم !

یک اینکه می گوید :

خداوند دیده نمی شود

پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد

دوم می گوید :

خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند


Ali بازدید : 367 چهارشنبه 14 خرداد 1393 نظرات (0)

داستان کوتاه شمع قرمز

 

مردي در بستر مرگ افتاده بود. همسرش را فراخواند تا نزدش بيايد و به او گفت: «ديگر زمان وداع ابدي من و تو فرارسيده است؛ پس بيا و براي آخرين بار به من مهر و وفاداري خود را ثابت کن...

 


Ali بازدید : 225 سه شنبه 16 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

داستان آموزنده “پسران هنرمند”

 

سه نفر زن می خواستند از سر چاه آب بیاورند.


در فاصله ای نه چندان دور از آن ها پیر مرد دنیا دیده ای نشسته بود و می شنید که هریک از زن ها چه طور از پسرانشان تعریف می کنند.

زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمی رسد.

 


Ali بازدید : 143 دوشنبه 30 دی 1392 نظرات (0)

سرگذشت پیدایش ضرب المثل "آش نخورده و دهان سوخته"

 

روزی مردی به خانه یکی از آشنایان خود رفت. صاحبخانه برای او کاسه‌ای آش داغ آورد. میهمان هنوز دست به کاسه آش نبرده بود که دندانش بشدت درد گرفت.

Ali بازدید : 169 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (0)

داستانک عیب کوچک عروس

 

جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.

جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است

Mehrdad بازدید : 139 دوشنبه 02 دی 1392 نظرات (0)

یک روز صبح به همراه یکی از دوستان آرژانتینی ام در بیابان " موجاوه " قدم می زدیم که چیزی را دیدیم که در افق می درخشید . هرچند مقصود ما رفتن به یک " دره " بود ، برای دیدن آنچه آن درخشش را از خود باز می تاباند ، مسیر خود را تغییر دادیم .

Ali بازدید : 491 پنجشنبه 28 آذر 1392 نظرات (0)

 

هر روز با یک نفر در حیاط دانشگاه بود.در کل دانشگاه بد نام بود و همه ازش بد می گفتند.نمی دونید وقتی در موردش حرف بدی می شنیدم چطور آتیش می گرفتم اما راستش حرف هایشان دروغ نبود.فقط خدا و دوستم مرتضی می دونستند من ازش خوشم میاد.

درباره ما
Profile Pic
سایت سرگرمی تفریحی مدل لباس عکس بازیگران ایرانی فال روزانه اس ام اس کد پیشواز و آوای انتظار برنامه موبایل راهنمای خرید مدل آرایش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدام را بیشتر می پسندید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2463
  • کل نظرات : 269
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 120
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 101
  • بازدید امروز : 37
  • باردید دیروز : 445
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 37
  • بازدید ماه : 6,627
  • بازدید سال : 34,023
  • بازدید کلی : 4,218,285
  • کدهای اختصاصی





    لیست دانلود